جدول جو
جدول جو

معنی خوره زاد - جستجوی لغت در جدول جو

خوره زاد
(خوَ / خُ رَ)
نام برادر رستم پسر فرخ هرمز سردار معروف ایران به روزگار یزدگرد سوم و از سران ایران بزمان ساسانیان بوده است، پس از کشته شدن رستم سردار نامور ایرانی در جنگ قادسیه این خورزاد یزدگرد را با اسباب و تجملی که داشت ابتدا به اصفهان و از آنجا به کرمان برد و از کرمان بخراسان برد و به شهر مرو اسپهبدی بود نام او ماهویه، او را بدان اسپهبد سپرد. (از فارسنامۀ ابن بلخی چ اروپا ص 112)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حوری زاد
تصویر حوری زاد
(دخترانه)
حور (عربی) + ی (فارسی) + زاد (فارسی) زاده حوری، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خورزاد
تصویر خورزاد
(پسرانه)
نام یکی از پسران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شوره زار
تصویر شوره زار
زمینی که دارای شوره باشد، زمین پرشوره که در آن گیاه نروید، شورستان، شورسان، شوربوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانه زاد
تصویر خانه زاد
خدمتکاری که در خانۀ ارباب خود متولد شده، بومی، کنایه از حاصل
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
دهی است از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی فارس. واقع در جنوب خاوری فهلیان کنار راه شوسۀ کازرون به فهلیان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
زادۀ خور. زیباروی
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ)
قریه ای است فرسنگی بیشترمیانۀ شمال و مغرب اشفایقان. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(گَرَ)
دهی است جزء دهستان شراء بالا از بخش کمیجان شهرستان اراک واقع در 72 هزارگزی جنوب کمیجان و یکهزارگزی راه عمومی شراء. دامنه و سردسیر و سکنۀ آن 514 تن. آب آن از رود خانه شراء است. محصولش غلات و بنشن و انگور و شغل اهالی زراعت و ژاکت بافی است. نزدیک قریه در دامنۀ کوه شاه زند هفت قبر بزرگ از ازمنۀ خیلی قدیم به جا مانده که به قبر هفت برادران و یا هفت کسان معروف است. در کوه شاه زند غاری وجود دارد که زرتشتیان آن را محل غیبت شاه کیخسرو می دانند. این غار و آن قبور مورد توجه زرتشتیان است. می گویند وقتی کیخسرو از سلطنت کناره گرفت با هفت تن از سرداران شبی را در این حدود گذراند و اصرار کرد که یاران مراجعت کنند، آنان قبول نکردند و صبح آن روز اثری از شاه ندیدند و در نتیجۀ تفحصات زیاد بر اثر سرما و طوفان هلاک شدند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رَ /رِ)
شورستان. شورسان. (یادداشت مؤلف). زمینی که دارای شوره باشد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). کویر. (صحاح الفرس). شورکات. شوره کات. زمین شور. (ناظم الاطباء). زمین پر از شوره که در آن گیاه نروید. شوره زمین. (فرهنگ فارسی معین) :
کف جوادتو چون ابر بهار است راست
زو زده بر شوره زار ژاله چو بر کشتمند.
سوزنی.
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زار خس.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
جایی که در آن غوره باشد:
ایاز نوشخند او را پسر بود
که دزد غوره زار او شکر بود.
حکیم زلالی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رَ زَ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه، واقع در باختر کوزران و سه هزارگزی قلعۀ سلیمان خان. این دهکده در دشت قرار دارد با آب و هوای سرد و 120 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات دیم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. در تابستان می توان اتومبیل برد. زمستان گله داران بحدود گرمسیر و ذهاب میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
از دیه های فراهان. (تاریخ قم ص 141)
لغت نامه دهخدا
(چُ رَ)
از قرای زنجان رود زنجان قدیم النسق. محصولش دیمی و آبی. رود خانه کوچکی از میان قریه جاریست که آب آن از چشمه سار است. حاصل صیفی و بعضی اراضی از آن رود مشروب میشود، منبع این رود از دیزه است که موسوم به عاشقلو دره سی میباشد. تقریباً ثمن فرسخ راه باغات دارد. در کوهسار این قریه مرتع و چمن و چشمه سار خوبی هست. هوای آن ییلاقی است. (مرآت البلدان ج 4 ص 283)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
آنچه در خانه و خاندانی بوجود آید. آنچه از بیرون تهیه نشود بلکه اصل و نسبش در خاندانی باشد، بومی. متعلق به یک محل: صدوسی تن طاوس نر وماده آورده بود گفتندی که خانه زادند بزمین داور. (تاریخ بیهقی) ، بنده زاد. چاکرزاد. غلام زاد. اولاد بنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
خانه زادند و بندۀ در شاه
خانه داران خاندان ملوک.
خاقانی.
بی فرزندی که خانه زادی دارد
شک نیست که باشدش بجای فرزند.
(آنندراج).
، قدیمی. (آنندراج) :
فغانی زین نظربازی سیه شد نامه ات تا کی
خیالت بر خط نوخیز و خال خانه زاد افتد.
بابا فغانی (از آنندراج).
- غلام خانه زاد، غلامی که والدینش در خانه ارباب او نیز غلامی کرده اند، غلامی که پدر و اجدادش غلامان پدر و اجداد ارباب او بوده اند.
، لقب گونه ای است که چاپلوسان ضمن عریضه هایی که به بزرگان می نویسند بخود میدهند، چون: ’غلام خانه زاد... بعرض میرساند’
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
دهی است از دهستان مصعبی بخش حومه شهرستان فردوس. این دهکده کوهستانی و معتدل و با 305 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و زعفران. شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غوره زار
تصویر غوره زار
جایی که در آن غوره بسیار به عمل آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوره زار
تصویر شوره زار
کویر، زمین شور
فرهنگ لغت هوشیار
فرزند خدمتگزار (نوکر یا کلفت) که در منزل مخدوم (آقا ارباب) متولد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانه زاد
تصویر خانه زاد
فرزند خدمتکار که در خانه ارباب به دنیا آمده باشد
فرهنگ فارسی معین
خانه پرور، غلام زاده، بنده زاده، خانه زاده، محرم، خودی
متضاد: غریبه، بنده، غلام، خدمت کار (دیرین)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شورستان، کویر، نمکزار
متضاد: کشتزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پسر پادوسبان از شاهان پادوسبانی در رستمدار
فرهنگ گویش مازندرانی
نمک پرورده، چاکر
فرهنگ گویش مازندرانی